شرق در گفت و گویی با سیدمحمد غرضی نوشت:
- آقای رجایی گفت: وزیر نفت میشی؟ گفتم آره هرکارهای که شما بگید میشم. دعوت کردند. رفتم وزیر نفت شدم. بعد اتفاقاتی افتاد و گفتند تو دیگه نباش. گفتم خب باشه دیگه نباشیم. ما از کابینه رفتیم و شب رفتیم خانه. احمد آقا ساعت 10 بود به من زنگ زد و گفت آقای منتظری از قم راه افتاده و رفته پیش امام. من هم نفهمیدم. رفته گفته غرضی وزارت نفت نباشه یه جای دیگه باشه. امام هم به احمد آقا گفتند برو به فلانی زنگ بزن بگو هر جایی میخواهی بری، برو. من هم به احمد آقا عرض کردم صبح بهت خبر میدم. شب با خودم فکر کردم که گفتند بالاخره برو یه جایی. به میز دولت نگاه کردم دیدم اونی که از همه گرفتارتره وزارت پست و تلگراف و تلفن. به احمد آقا گفتم میرم وزارت پست. آن موقع آقای مرتضی نبوی وزیر پست بود که مورد تایید مهندس موسوی نبود، عزل و عوض میشد. من گفتم میرم پست و تلگراف احمد آقا گفتند اونجا که جا نیست. گفتم اونجایی که جا نیست برای من خوبه. من میرم اونجا.
- برای اینکه من و آقا مرتضی سالها در کنار هم مبارزه میکردیم، ایشان زندان بودند. من فراری بودم. از جایگزین شدن من در وزارت پست ناراحت نبود. ایشون هم چون با مهندس موسوی درگیری سیاسی داشت، پیدا بود که دیگه بالاخره ایشان ناراحت نیستند من هم ناراحت نبودم. وقتی آقای منتظری این کار رو کردند و احمد آقا فرمودند، آقای مهندس موسوی هم اطاعت کردند. والا آقای مهندس موسوی هم خیلی دلش نبود البته معارض هم نبود به هر حال ما رفتیم و بسیاربسیار خوب بود. اینکه میفرمایید چطور شد آمدید، احساس کردم ستادها یک قدری سست از انقلاب و استقلال و امام حمایت میکنند، آمدم چهار تا حرف نو بزنم و اصلا احساس غرابت نمیکنم.
- برای ثبت نام در انتخابات ریاست جمهوری به خانواده اطلاع نداده بودم. بحث میکردیم که اگر فلانی بیاید چه میشود و اینها. نظر میدادند. یه جورایی بو برده بودند ولی من بهشان اطلاع نداده بودم. روز ثبتنام رفتم مدارک را بردم. آخر مدارکی نمیخواهد چهار تا عکس و کپی شناسنامه و اینها. رفتم ثبتنام کردم و آمدم. بعد خانوادهام افتادند به جونم که چرا مشورت نکردی.
- وقتی از خود مناظره بیرون آمدم و عزیزان صداوسیما را دیدم خیلی بهتر من را تحویل گرفتند، فهمیدم که حرفم را زدم.
- امروز صبح رفته بودم همین سلمونی که نزدیکمان است. از سلمونی که داشتم برمیگشتم تا برسم اینجا شاید 500متر هم راه نبود، دهها جوان ایستادند و با ما عکس انداختند.
- بیشترین توجه مردم به این است که چه کسی حرف دلشان را میزند، این پیام همیشه با من بوده و در جریان انتخابات هم ادامه داشت و نکته مهم این بود که مردم حرفهای من را هم قبول میکردند ولی شاید گفتند چون غرضی نمیتواند رای بیاورد، بهتر است برویم و به کس دیگری که رای میآورد رای بدهیم.
- از برنامه هیچ کدام کاندیدا از نامزدها خوشم نمی آید. چون هیچکس برنامهای در مورد تورم و اشتغال که با آن میتوان عیار دولت را سنجید ارایه نکرد و به مردم تعهدی نداد. گفتمانشان را برای اداره کشور میپسندم ولی برای توسعه قدرت سیاسی ضعیف میدانم.
- {در پاسخ به اینکه اگر به شما در این دولت پیشنهاد وزارت بشود میپذیرید؟} من خیلی کار فیزیکی کردهام، اما بهتر است کارهای فیزیکی را به جوانها بسپاریم و ما برویم دنبال اینکه بتوانیم این 38میلیون را به 60-50 میلیون رای برسانیم.
- {شما به صرف مردمی بودنتان بود که به مردم یک روستا افتخار دادید که در گاوداری غذا بخورید؟} نه انها به ما افتخار دادند. هرگز در طبقه صاحبمنصبان و متکبران نبودم. هرگز با مردم فاصله نداشتم.
- {شب شمارش آرا راحت خوابیدید؟} بله عزیز دلم. من طوریام که هرجا باشم، خوابم راحته. باور کن من نسبت به آینده هیچ نگرانی ندارم. ممکن است یه سری بگن غلو میکنی. باور نمیکنند، خب نکنند. چون من یکدهه فراری بودم در این مدت حتی یکبار هم ندویدم و مثلا توی خیابان احساس کنم که میخوان بگیرنم و بدوم. یکبار هم ندویدم. حالا سینما، سطل آشغال، قهوهخانه، زیرزمینها، بالاخره به یکجا پناه میبردم. میرفتم توی حموم یه صبح تا عصر کیسه میکشیدم تا ساواک نفهمه که من اونجا هستم کسی به کسی نبود. یا مثلا میرفتم نجاری روزی پنج تا کمد میساختم روزی 30تومن هم میگرفتم تا کسی شک نکنه.
- از نتیجه سیاسی انتخابات راضیام ولی از نتیجه اجتماعیاش نه. به این دلیل که این گروههای مدعی، این انتخابات را به راحتی از سر گذروندند. سر و صداشون رو توی خیابون کردند. الحمدالله پلیس هم معارضشون نشد، این جای شکر دارد ولی نتایج اجتماعیاش نه. من بچه مسلمونم. این کشور مسلمان است. بقیه هم خداپرستند. اینکه نشد 55میلیون نفر بیان پای صندوق. دلم چرکین است و به خودم نفرین میکنم که چرا نمیتونیم رضایت مردم رو به دست بیاوریم که رای بدند و بعد بالاخره یه عده سر و صداشون به پا میشد که 15میلیون نیامدند. من از این دل چرکینم.